حس پنهان

خدا همین نزدیکی هاست

حس پنهان

خدا همین نزدیکی هاست

افق خیال،سروده خودم

و باز این منم


و پنجره ای گشوده


رو به زیبایی های دنیای خیال


چکاوکی ثمین


در افق آسمان


خود را به آغوش بی منت باد سپرده است


و آن طرف تر


سنجاقکی کوچک


در امتداد برکه پر می زند


و آزادی خویش را


به رخ سنگ های کف رودخانه می کشد


ماهیان سپید


همچو الماس های درخشان


بر موج های کوچک برکه


به رقص در می آیند


و شکوفه های درخت سیب


به سان نرمین پنبه ای


در افق آسمان خود نمایی می کنند


چه حسرت بار


به شادی آنها می نگرم


و ای کاش های بی شمار


در ذهنم بالا و پایین می شوند




نظرات 3 + ارسال نظر
علی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:56 ب.ظ http://alimashayekh.blogsky.com

سلام سحر جان !

خیلی شعرت قشنگ بود ....!

راست میگی؟نظر لطفته...مرسی

رحمان یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://violinlover.blogsky.com

شعرت فوق العاده بود
مثل خودم شاعری گمنامی
چرا یه کتاب شعر نمیدی بیرون

pashmakoo سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://pashmakoo.blogsky.com

رسم این قبیله است...
دور آتشی که تو می سوزی می رقصند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد