در ان هنگام
که به من می نگری
نگاه قدرتمند و مردانه ات
تمام وجودم را احاطه می کند
آن سیه چشمانت
همچو پلنگی خمار
دل و جانم را می فریبد
و آن تصویر افسونگرت
بر تار و پود هستی ام می نشیند
ولی
سنگینی نگاهت را
تاب اوردن چه دشوار است
به سان نجیب دخترکی
سر به زیر می افکنم
چه بسیار دوست خواهم داشت
بمانند کبوتری تنها
در آن دستان توانمندت
آرام گیرم
و شانه هایت
به سان کوهی استوار
پناه دلتنگی هایم باشد