چه بی تاب و چه بیمار است دل امروز
اسیر درد و محنت گشته امروز
به سان این سرشک بی اراده
غمین و بی پناه است این دل امروز
کوه غم بشکسته این پشتم ندانی!!
سرگشته و آواره ام لیکن ندانی
تمامی گشته ام بی یار و یاور
چو شرحش خوانی باز اندک ندانی
ای آسمان سیه چرده
سوگند به اختران پر فروغت
به آن هلال نیلگونت
و به آن سکوت سردت
که روزگارم
هستی ام
تاریکتر
رو سیاه تر از توست
بی ترنم عشق
آسمان تاریک دلم
سیه پوش خاطرات فراق اوست
غم هجران آن مه دلفریب
کرده مرا رنجور و غمین
پشتم گشته خمیده
به سان آن هلال خمیده و
آرمیده در آغوش تو