حس پنهان

خدا همین نزدیکی هاست

حس پنهان

خدا همین نزدیکی هاست

اولین سروده قافیه دار من،امروز

چه بی تاب و چه بیمار است دل امروز

اسیر درد و محنت گشته امروز

به سان این سرشک بی اراده

غمین و بی پناه است این دل امروز


کوه غم بشکسته این پشتم ندانی!!

سرگشته و آواره ام لیکن ندانی

تمامی گشته ام بی یار و یاور

چو شرحش خوانی باز اندک ندانی

 

مردانگی تو،سروده خودم

در ان هنگام

که به من می نگری


نگاه قدرتمند و مردانه ات


تمام وجودم را احاطه می کند


آن سیه چشمانت


همچو پلنگی خمار


دل و جانم را می فریبد


و آن تصویر افسونگرت


بر تار و پود هستی ام می نشیند


ولی


سنگینی نگاهت را


تاب اوردن چه دشوار است


به سان نجیب دخترکی


سر به زیر می افکنم


چه بسیار دوست خواهم داشت


بمانند کبوتری تنها


در آن دستان توانمندت


آرام گیرم


و شانه هایت


به سان کوهی استوار


پناه دلتنگی هایم باشد

سروده دل،نوشته خودم

صبحی دیگر دمید.....

و حرم انگشتان نوازشگر آفتاب

دیدگان دخترک را به نرمی لمس کرد

گلدان کوچک اطلسی

نوای دل انگیز مرغان عاشق

صدای شور انگیز امواج خروشان

و کمی دورتر

بادبادکی رقصان

خود را به آغوش باد سبرده بود

و باز

تمامی آن دنیای کوچک

در آن دو جام جهان بین جای گرفت

کوچه خیال،سروده خودم

امشب انگار

ستارگان الماس نشان

در دل سیه مخمل آسمان

جلوه ای دگر دارند

آن ماه پر فروغ

نیلگون پرتوی خویش را

چه سخاوتمندانه

فانوس راهمان می گرداند

و نسیمی دل انگیز

عاشقانه هایمان را احاطه می کند

مرغان عاشق

نغمه های دلنشین سر می دهند

و شقایق های سرخ فام

به زیر قدم های نرممان

به رقص در می آیند

و من

چه مسرورانه

چشمانم را فرو می بندم

تا شانه های مستحکمت

یاور دلتنگی هایم باشد

غم هجران،سروده خودم

ای آسمان سیه چرده

 

 

سوگند به اختران پر فروغت

 

 

به آن هلال نیلگونت

 

 

و به آن سکوت سردت

 

 

که روزگارم

 

 

هستی ام

 

 

تاریکتر

 

 

رو سیاه تر از توست

 

 

بی ترنم عشق

 

 


 

 

آسمان تاریک دلم

 

 

سیه پوش خاطرات فراق اوست

 

 

غم هجران آن مه دلفریب

 

 

کرده مرا رنجور و غمین

 

 

پشتم گشته خمیده

 

 

به سان آن هلال خمیده و

 

آرمیده در آغوش تو